دولت دوم؛ الگوی دولت جوان حزب اللهی (13)
دولت دوم؛
الگوی دولت جوان حزب اللهی (13)
7 دقیقه (زمان تخمینی مطالعه این متن)
زندگی ساده
سطح زندگی شهید رجایی چه در دوران قبل از انقلاب و چه پس از آن که ایشان به مسئولیتهای مهمی مانند وزارت، نخست وزیری و ریاست جمهوری رسید، هیچ فرقی نکرد. بلکه از سال ۱۳۵۶ تا زمان شهادت همسایه ایشان بودم و شهادت میدهم که در اوج مسئولیتشان زندگیشان همان زندگی ساده و معمولی قبل بود. حتی میخواهم بگویم زندگی ایشان از حد معمولی هم پایین تر و ساده تر بود. من بارها در فصل زمستان همسر ایشان را میدیدم که به علت نداشتن آبگرمکن در منزل ظرف ها و لباس ها را با آب سرد شستشو می کند. در آشپزخانه منزل شهیدرجایی حتی یک کابینت ساده نبود و به همان وضع شکل طاقچه ای زمانی که ایشان منزل را خریده بود، مانده بود. وقتی به خانم شان می گفتیم آخر چند متر کابینت بگیرید، می گفتند چند بار خواسته اند برای ما بیاورند ولی ما راضی نشده ایم ، چون یک عده ای همین را هم ندارند.
روی دکمه ادامه مطلب کلیک کنید....
کمک به همسایه
ما همسایه شهید رجایی بودیم. هنگامی که شهید رجایی نخستوزیر شده بودند، ما در منزلمان مقداری کار تعمیراتی داشتیم و همسرم پس از اتمام کار در حال خارج کردن مواد ساختمانی زائد از داخل منزل به کوچه بود. تا شهید رجایی همسرم را دیدند طبق معمول در سلام کردن سبقت گرفتند و به همسرم گفتند کمک نمی خواهید؟ همسرم گفته بود نه متشکرم کار خیلی مهمی نیست. شهید رجایی نان گرفته بودند و به منزل رفتند، نان ها را گذاشتند و سریعاً به کوچه برگشتند و وارد منزل ما شدند. خودم شاهد بودم که آستینشان را بالا زده و به همسرم کمک میکردند. هر چه دو نفری اصرار کردیم که راضی نیستیم جنابعالی به زحمت بیفتید، قبول نمیکرد و کمکشان را ادامه می دادند و می گفتند همسایه بودن برای همین است.
درب منزل همسایگان خود را آب و جارو می کرد
زمانی که شهید رجایی وزیر آموزش و پرورش بود، یک روز که به درب منزل ایشان مراجعه کردم تا به دعوتی که کرده بودند به اتفاق همدیگر در یک راهپیمایی شرکت کنیم، صبح که به کوچه ایشان وارد شدم، دیدم آفتابه و جارویی در دست گرفته و درب منزل خود و حتی منزل چند همسایه روبروی و اطراف منزلش را هم آب و جارو می کند و زبالههایی را هم که در کوچه ریخته شده بود با دستش بر می دارد و در سطل زباله ای که آورده بود، میریزد.
خودم بلیط دارم
در ایام نوروز سال ۱۳۵۹ اولین نماز جمعه در بهشتزهرا سلام الله علیها خوانده می شد. وقتی حوالی ظهر به بهشتزهراسلام الله علیها رسیدم، نزدیک قطعه شهدا خواستم از شیر آبی که در آنجا بود وضو بگیرم، شهید رجایی که در آن موقع وزیر آموزش و پرورش بود را دیدم که بدون هیچ تکلفی آستین هایش را بالا زده و دارد وضو می گیرد. پس از سلام و علیک پرسیدم تنها هستید؟ گفتند بله، پرسیدم با چه آمدید ؟ گفت خیلی راحت سوار اتوبوس شدم و به بهشتزهراسلام الله علیها آمدم . پس از وضو با همدیگر به نماز رفتیم، کم کم مردم ایشان را شناختند و میخواستند اطراف او جمع شوند که اجازه نمی داد. پس از نماز جمعه چون من ماشین داشتم هرچه اصرار کردم با من بیایید نپذیرفتند و گفتند دلیلی ندارد راهت را برای من دور کنی. بعد دست در جیبش برد و بلیط اتوبوس را که همراه داشت نشان داد و گفت بلیط دارم. این را گفت و رفت تا سوار اتوبوس بشود و مرا در حالی که از سادگی و تواضع او در حیرت بودم، تنها گذاشت.
از نماز جمعه تا منزل ، پیاده
زمانی که شهید رجایی کفیل وزارت آموزش و پرورش بودند، یک بار که با خانواده از نماز جمعه به منزل برمی گشتیم ایشان را دیدیم که نماز را خوانده و پیاده به طرف منزل حرکت میکند، به احترام ایشان ایستاده و سوارشان کرده و تا دم منزلشان رساندیم. برای ما خیلی تعجبآور بود که ایشان با آن سابقه سیاسی و اجرایی و مسئولیتی وسیله نقلیه شخصی نداشته باشد.
ممنوعیت استفاده از بیت المال
شهید رجایی از وسایل دولتی هیچ گاه استفاده خصوصی نمی کرد و وقتی که میخواست به منزل اقوام یا مسافرت برود از ماشین دولت استفاده نمی کرد نمیدانم در زمان نخست وزیری بود یا زمانی که وزیر آموزش و پرورش بود، با ماشین برادرش به قزوین رفت و موقعی که همه او را سرزنش کردند که چرا خطر را پذیرفتی، گفت: من وسط نشسته بودم و کسی من را نمی توانست ببیند و تغییر قیافه جزئی هم داده بودم، البته در آن زمان ترور به این حد نبود.
مرا با موتورت می بری
یک روز که با شهید رجایی در ساختمان اکباتان میدان بهارستان در نخست وزیری جلسه داشتیم، پس از جلسه من با یک موتور دنده ای کوچکی که داشتم آماده خروج از نخست وزیری بودم. ایشان هم از دفترشان بیرون آمد که به جلسه ای که در بیرون داشت برسد. ماشین مخصوص ایشان با یک اسکورت آماده بود ولی شهید رجایی به ساعتش نگاه کرد و چون احساس کرد با این اسکورت و شلوغی خیابان ها نمی تواند سر وقت مقرر در جلسه حضور پیدا کند، نزدیک من که داشتم موتور را روشن می کردم آمد و گفت: مرا با موتور می بری به فلان جا که جلسه دارم؟ من که از سادگی و تواضع ایشان ذوق زده شده بودم گفتم بله در خدمت هستم. ایشان هم بدون هیچ تکلفی به ترک موتور کوچک من سوار شد و جالب این که ماشین و اسکورت ایشان هم دنبال ما راه افتادند، وقتی ایشان را به داخل کوچه های بردم موتور سوار و ماشین اسکورت ما را گم کردند و من هم ایشان را در محل مقرر پیاده کردم و در حال بازگشت بودم که دیدم دارند دنبال ما می گردند، آن ها را متوقف کرده و آدرس جلسه ای که شهید رجایی در آن جا بود را به آن ها دادم تا در برگشت بتوانند ایشان را به نخست وزیری برسانند.
صبح زود با موتور محافظش به نخست وزیری رفت
یک روز صبح زود که هوا روشن بود عازم محل کارم بودم دیدم یک موتورسوار که یک نفر را هم ترک خود کرده است از کنار من رد شد. وقتی آن فردی که ترک موتور سوار شده به من سلام کرد با تعجب دیدم آقای رجایی نخست وزیر است ، پرسیدم آقا چرا با موتور ؟ گفت ماشین نیامد م من هم کاری دارم که باید زودتر از هر روز به نخست وزیری برسم . بعد معلوم شد تلفن کرده و گفته ند هنوز راننده نیامده .گفته بود هرچه هست بیاید که من به کارم برسم و آن ها هم که میدانستند عادت به تشریفات ندارد یکی از محافظین شان را با موتور به در منزل فرستاده بودند.
با اتوبوس می رویم
روز اول فروردین سال ۱۳۶۰ که با هیات دولت و شهید رجایی میخواستیم خدمت امام برسیم، شهید رجایی دستور داد یک اتوبوس هیئت دولت را به جماران برساند و بعد با همین اتوبوس هم به قم رفتیم و با مراجع و آیات عظام دیدار کردیم و برگشتیم. ایشان اصلاً قائل به این تشریفات نبود که هر وزیری با ماشین آخرین سیستم خود به ملاقات بیاید. #
- شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۳۳ ب.ظ