میز اول

تحلیل سیاسی

میز اول

تحلیل سیاسی

۱۷ مطلب با موضوع «شهدشهود» ثبت شده است

شهدشهود

 

مرد میدان ، مرد سیاست!

 

علاوه بر مرد میدان نبرد ،مرد میدان سیاست هم بود، اصرار فراوانی به لزوم مشارکت در انتخابات داشت چرا که بهعنوان یک فرماندهباتجربه میدانست که یکی از بهترین ابزارهای بازدارندگی دشمن، حضور  با صلابت مردم در عرصههای سیاسی بهخصوص انتخابات است. همین عامل کافی بود که  بهصورت مستقیم و غیرمستقیم همه دوستان و آشنایان را به شرکت در انتخابات دعوت کند. با اینوجود در قامت یکنظامی از دخالت مستقیم در جزئیات انتخابات یا حمایت از یک کاندیدای خاص پرهیز داشت . این دغدغه مقدس، او را واداشت تا در فرازی از وصیتنامهاش بخشی را خطاب به جریانهای سیاسی و در توصیهای انتخاباتی اختصاص دهد: «عزیزان، هر رقابتی با هم میکنید و هر جدلی  با هم دارید، اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظرههایتان بهنحوی تضعیفکننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای اینراه هستید؛ مرزها را تفکیک کنید. اگر میخواهید با هم باشید، شرطِ باهمبودن، توافق و بیان صریح حول اصول است

ↆ برای ادامه متن کلیک کنید.

شهدشهود

سردار جهادگر

 

به مناسبت سالروز شهادت سیدمحمدتقی رضوی مبرقع

 

در کنار مردم

چند ماهی بیشتر از دوره سربازی محمد تقی نگذشته بود که نفس‌نفس‌زنان وارد خانه شد. با دستور امام به ترک پادگان‌ها، او هم فرار کرده بود. از او خواستم تا مدتی در خانه بماند تا قیافه‌اش تغییر کند. سید محمد تقی زیر بار نرفت. لبخند زنان گفت: مادر! من فرار نکرده‌ام که در خانه بنشینم. آمده‌ام که فعالیت کنم و اعلامیه‌های امام را پخش کنم. می‌خواهم به‌جای این‌که روبروی مردم باشم، در کنارشان قرار بگیرم. موقع رفتن هم گفت: اگر کسی از سربازها آمد سراغ من، او را به داخل خانه راه دهید تا لباس‌هایش را عوض کند.

ↆ برای ادامه متن کلیک کنید.

شهدشهود

مسیح کردستان

 

به مناسبت سالروز شهادت محمد بروجردی

 

بانی چو

همراه چند تن دیگر از مسئولان سپاه برای بازدید از منطقه در جاده می رفتند، به روستایی رسیدند، که به‌وسیله نیروهای ارتش محاصره شده بود. ضدانقلاب در خانه های روستا سنگر گرفته بود. فرمانده آتشبار منتظر دستور بود تا روستا را با گلوله‌های توپ بکوبد. بروجردی با دیدن این صحنه به سمت سرهنگ دوید و گفت: چه می‌خواهید بکنید؟ سرهنگ سلامی کرد و گفت: ضدانقلاب در خانه‌های روستا کمین کرده‌اند. هیچ راهی نداریم جز اینکه... نه جناب سرهنگ! این درست نیست. مردم که گناهی ندارند. چه می گویی برادر! اشتباه می کنین. دستور بدهید کسی شلیک نکند. این را گفت و در سراشیبی روستا افتاد. به سمت خانه های روستایی می‌دوید. همه متعجب شده بودند و هر آن منتظر شلیک گلوله‌ای بودند. پنجره خانه‌ای باز شد و ماموستای پیر روستا از خانه بیرون آمد. نزدیک بروجردی که رسید روی زمین نشست. محمد او را از زمین بلند کرد و صورتش را بوسید. پشت سر ماموستا بقیه افراد روستا هم آمدند. ماموستا دائم به کردی می گفت: بانی چو! بروجردی در حلقه مردم آن روستا با بغض گفت: ما شرمنده‌ایم. ما را برادر خود بدانید. ما برای خدمت به شما آمده‌ایم. بروید بالای تپه کنار نیروهای نظامی. سرهنگ کنار بروجردی آمد. شرمگین بود.

        

تکرار ابوذر

آن روز با بروجردی کار داشتم؛ می‌خواستم راجع به مشکلات با او تبادل نظر کنم. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم دارد قرآن می‌خواند. وقتی مرا دید، گفت: «کاری با تو داشتم؛ اگر وقت داری، می‌خواستم برای من کاری انجام دهی.» تعجب کردم؛ کمتر شده بود از کسی درخواستی بکند و بخواهد تا کاری برایش انجام بدهد. خوشحال شدم از این که بتوانم کاری برایش انجام دهم. رفتم و کنارش نشستم. قرآن را باز کرد و گفت: «من قرآن می‌خوانم و شما گوش کنید؛ ببینید آیا درست می‌خوانم یا نه؟» وقتی فهمیدم کار بروجردی چیست، شرمنده شدم. گفتم: «مرا شرمنده نکنید. این چه حرفی است که می‌زنید! شما قرآن را صحیح می‌خوانید؛ تازه من که هستم که بتوانم غلط شما را بگیرم.» گفت: «خیلی وقت است که قرآن را پیش کسی نخوانده‌ام؛ ممکن است بر اثر کثرت کار و مشغله زیاد، فراموش کرده باشم.» در حالی که سرم را پایین انداخته بودم و از شرمندگی جرأت نداشتم سرم را بلند کنم، در کنار او نشستم. ابوذر یک بار در تاریخ به دنیا آمد و بروجردی تکرار او بود.

شهدشهود

سیدالاسرا

 

به مناسبت سالروز درگذشت سید علی اکبر ترابی فرد

 

دزد قالیچه

نجف بودیم. صدای آی دزد آی دزد که بلند شد، رفتم داخل کوچه. دزدی قالیچه‌ای از منزل سید علی اکبر زیر بغل داشت که به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابی با عجله خود را به کوچه رساند. دست سارق را گرفت و گفت: آقا جان! چرا بدون خوردن صبحانه رفتی؟! به آن افراد هم گفت: این شخص مهمان ماست و من خودم قالیچه را به او دادم. کاری به او نداشته باشید. با هم به منزل آمدند. سارق شرمنده نشسته بود و منتظر بود که آقای ابوترابی تحویل پلیسش دهد. همسر سید، صبحانه‌ای از بهترین سر شیرهای نجف تهیه کرده بود. اما خبری از پلیس نبود. موقع رفتن آقای ابوترابی قالیچه را زد زیر بغلش، قبول نمی‌کرد. گفت: اگر نبری همسایه‌ها می‌فهمند، شما صاحب این قالیچه نبوده‌ای. با شرمندگی قالیچه را برد. صبح روز بعد با گریه و شرمندگی آمده بود در خانه سید. توبه کرده بود. می‌گفت: شما هدایتم کردید. می‌خواهم دستم را بگیرید.

 

مشگلگشا

پدر بزرگم وصیت کرده بود که مبلغ 18 هزار تومان به سید علی اکبر کمک کنیم تا خانه بخرد. روزی پدرم به منزل ما آمد و آن مبلغ را به من داد و گفت این‌را در جایی نگهداری کنید تا زمان خودش به ایشان بدهیم. بعد از چند روز که برادرم خانه‌مان آمد، ناخواسته داستان آن مبلغ را به او گفتم. خیلی خوشحال شد گویا می‌خواست بال دربیاورد. گفت: برو آن پول را بیاور. پرسیدم: می‌خواهی با این پول چه کنی؟ گفت: نانوای محله‌مان چند روزی است که ورشکسته شده و با پنج فرزند می‌خواهد خانه‌اش را بفروشد تا قرض‌هایش را بدهد. دیشب به اهل بیت(ع) متوسل شدم تا بتوانم مشکل ایشان را حل کنم و الان هم خوشحالم که‌ می‌توانم با این پول بدهی او را بدهم.

 

مرد عظیم

صبح بود، رئیس صلیب سرخ که فردی کار کشته و باسواد بود، پس از سال‌ها به اردوگاه ما آمد. درخواست کرده بود که با بزرگان و فرماندهان اسرا صحبت کند. صحبت‌هایش با حاج آقا حدود یک و نیم ساعت به طول انجامید، وقتی حرف‌هایشان تمام شد، پرسیدم: بزرگ ما را چه طور دیدید؟ گفت: اگر در دنیا فقط 5 نفر سیاستمدار مثل ایشان داشتیم، دنیا اصلاح می‌شد. ایشان واقعا مرد عظیمی هستند و من نظیرشان را در هیچ اردوگاهی ندیده‌ام.#

 

شهدشهود

آقا مجتبی

 

به مناسبت سالروز شهادت سید مجتبی هاشمی

 

نمازت را خواندهای؟

نماز و دعایی می‌خواند دیدنی بود. از اعماق وجودش بود. فقط دوست داشتی گوشه‌ای بنشینی و نماز خواندنش را تماشا کنی. گاه پیش می‌آمد که دعای توسل یا کمیل را خودش می‌خواند. عجب شور و حالی ایجاد می‌کرد. خرمشهر هنوز سقوط نکرده بود. داخل خانه‌ها را تونل مانند، به هم وصل کرده بودیم و با عراقی‌ها می‌جنگیدیم. سید از من پرسید: محمد! نمازت را خوانده‌ای؟ گفتم: این حرف‌ها چیست؟ خدا هم وسط این گیر و دار از ما نماز نمی‌خواهد. گفت: بلند شو نمازت را بخوان تا اگر طوریت شد شهید از دنیا رفته باشی. گفتم: اگر نماز خواندم و وسط نماز طوریم شد چه کنم؟ گفت خیالت راحت. در قنوت نماز بودم که خمپاره‌ای افتاد وسط حیاط و در شیشه‌ای خانه هزار تکه شد؛ اما چیزیم نشد. وقتی سید آمد و منظره و سلامت مرا دید، گریه‌اش گرفت. خودش هم شروع کرد به نماز خواندن دوباره.

 برای ادامه متن کلیک کنید.

شهدشهود

فتح الفتوح

 

به مناسبت سالروز شهادت محسن وزوایی

 

بازی دراز

 عملیات بازی دراز بود، هلی کوپترهای عراقی به صورت مستقیم به سنگرهای بچهها شلیک میکردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند در همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : «پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند؟ چرا نمیآیند؟! چرا بچهها را بهکشتن میدهی؟! وزوایی سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد صدایش در فضا پیچید که می گفت: «الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل ... » بچهها با او شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلی کوپترها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند.

 برای ادامه متن کلیک کنید.

شهدشهود

روضه خوان حضرت زهرا سلام الله علیها

 

به مناسبت سالروز شهادت محمدرضا تورجیزاده

 

سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

در عملیات والفجر2، همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم‌تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست‌مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه‌ها گفتم: «بچه‌ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت‌ترین شرایط به دادمان می‌رسد. هرکسی در یک سمتی رو به بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می‌آورد و یا یکی از یاران‌شان به دادمان خواهد رسید». همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می‌آیند. پشت درختان و صخره‌ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم‌شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهراسلام الله علیها بودند. خطاب به بچه‌‌ها گفتم: دیدید امام زمان(عج) ما را تنها نگذاشت. (راوی:شهید تورجی زاده)

 برای ادامه متن کلیک کنید.

شهد شهود

شمشیر لشکر

 

به مناسبت سالروز شهادت رضا چراغی

 

مسئول نان آور

 در جبهه مریوان روی ارتفاع بلندی مستقر بودیم و برای بردن تدارکات از جمله نان باید پیاده از تپه ها بالا می رفتیم. رضا هر وقت می‌خواست بالای ارتفاع برود، یک گونی ۲۰ کیلوئی نان را بر دوش می‌گرفت و با خود بالا می‌آورد. وقتی از او پرسیدم شما چرا این کار را می‌کنید؟ گفت: اگر من به عنوان مسئول این نیروها، چنین مشقت‌هایی را تحمل نکنم، نیروها هم علی‌رغم وجود فشار و سختی زیاد، نمی‌برند.

 برای ادامه متن کلیک کنید.

شهدشهود

صیاد یک روحانی است

 

به مناسبت سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی

 

درس زندگی

 حدود ۱۷ سال با حضرت آیت الله بهاءالدینی مراوده داشت و دستپرورده ایشان بود. شاگردی او در این مکتب او را استادی ورزیده در اخلاق و اخلاص ساخته بود. آقا از او تعبیر می کرد «آقای صیاد یک روحانی است که یک مشت روحانی را به دور خود جمع کرده است. وقتی طلبههای شیراز خدمت آیت الله بهاءالدینی رسیده و از ایشان درس خواستند و گفته بودند: «ما را هدایت کنید، درسی به ما بدهید» آیت الله بهاءالدینی فرموده بودند: «بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید، اگر صیاد شیرازی شُدید، هم دنیا دارید و هم آخرت»

ↆ برای ادامه متن کلیک کنید.

شهدشهود

شرح صدر

به مناسبت سالروز شهید آیت الله محمد باقر صدر

ↆ برای ادامه متن کلیک کنید.

شهد شهود

قهرمان پهلوان

 

(به مناسبت سالروز شهادت شهید حسین املاکی - 9 فروردین 1367)

ↆ برای ادامه متن کلیک کنید.

شهدشهود

شکارچی

 

[به مناسبت سالروز شهادت خلبان شهید خلعتبری]

ↆ برای ادامه متن کلیک کنید.

شهدشهود

فرمانده عامل

 

بهمناسبت سالروز شهادت ابراهیم همت

 

الگویی برای همه رزمندگان

شهید همت به تنهایی یک الگو برای همه ی رزمندگان بود و علت آن هم در این خلاصه می شد که به چیزی که مکلف بود عامل بود و با همه‌ی توان به وظایفش عمل می کرد. چه زمانی که با رژیم پهلوی مبارزه می‌کرد و چه بعد از انقلاب. هرجا که برای نظام مقدس جمهوری اسلامی مشکلی پیش می‌آمد شهید همت جلودار بود، غائله‌ی پاوه که پیش آمد شهید همت مجاهدت و ایثار می‌کنند تا عرصه را بر ضد انقلاب تنگ کنند. ایجاد سازمان پیش‌مرگان مسلمان کُرد با همکاری شهید بروجردی، همت و...شکل گرفت و پیروزی‌هایی را به دست آورد. عملیات بیت‌المقدس که سمبل آن فتح خرمشهر بود، شهید همت و شهبازی، یکی از سخت‌ترین محورهای عملیات را داشتند، وقتی امام(ره) فرمان می‌دهند که جمعی از فرماندهان به سوریه بروند و بعد از اسارت متوسلیان بار همت سنگین شده و فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله را به‌عهده گرفتند، نقدپذیری همت مثال زدنی بود، تا رزمنده‌ای قانع نمی‌شد شهید همت مسئولیتی را به او واگذار نمی‌کرد، وقتی تصمیمی گرفته می‌شد همه به آن عامل بودند، چرا که شهید همت هم عامل به وظایفش بود، هم معتقد به نصرت الهی بود. به نقل از سردار علی فضلی

روی دکمه ادامه مطلب کلیک کنید...

شهدشهود

شجاعت و تدبیر

 

به مناسبت سالروز شهادت حسین خرازى

 

امام ولى فقیه است، ببینید امام چه مىگوید

بارها با ایشان درباره مسؤولین شهر و استان اصفهان صحبت کردم چون او اهل اصفهان بود و اصولاً لشکر امام حسین علیهالسلام از اصفهان است. او مى‌گفت کارى به خط و خط‌بازى‌ها نداشته باشید، ببینید امام چه مى‌گوید، مسیر امام کدام است. اگر قبول دارید امام ولى فقیه هستند که مسلماً هستند، پس ما باید با او باشیم؛ هرچه گفت بپذیریم، هرکه را انتخاب کرد قبول کنیم. اگر نماینده‌اى را براى منطقه‌اى برگزید، مطیع نماینده او باشیم. اگر کسى مسؤولیتى دارد از برکت خون شهدا دارد از وجود نازنین امام دارد. ما درباره سیاست باید به او اقتدا کنیم. به نقل از سردار حاجهاشمى، برگرفته از کتاب «سیماى سرداران شهید اسلام»

شهد شهود

علاقهاش به گمنامى

 

شهید حمید باکرى

 

شجاع و نترس

حمید باکرى آرام، پرکار و تلاشگر بود. ویژگى مهمى که من در وجود ایشان لمس کردم نترس بودن و شجاعت ایشان بود. مصداق جمله «در قاموس شهادت ترس نیست»، را من در وجود شهید حمید باکرى دیدم. در ذات شهید حمید باکرى ترس وجود نداشت. او شجاع بود و تدابیرش را با شجاعت به اجرا مى‌گذاشت. ما با دیدن شجاعت حمید روحیه مى‌گرفتیم. تدبیر و کارهاى حمید آقا بسیار دلچسب بود، او در مقابل رزمندگان دیگر بسیار رئوف و خوش برخورد بود. هیچ فردى را از بین رزمندگان نمى‌توان پیدا کرد، که از حمید باکرى ناراحتى در دل داشته باشد. به نقل از محمد حبیب اللهى، همرزم شهید حمید باکرى

 

گمنامى که گمنام شهید شد

تمام برگهاى زندگى حمید آقا را مرور کنید در مبارزات ایشان علیه رژیم پهلوى، رفتنشان به محضر حضرت امام خمینى(ره)، عملیات مسلم ابنعقیل و... را ورق بزنید، به یک نکتهاى مهم از حمید آقا پى مىبرید و آن گمنام بودن حمید باکرى است. حمید باکرى ذرهاى تظاهر نداشت. خودش مىخواست گمنام شود. شهادتش هم گمنام بود، همانطور که خواسته بود. خصوصیات حمید باکرى حکایت از علاقهاش به گمنامى داشت. امکان آوردن پیکر حمید باکرى در عملیات خیبر وجود داشت اما به نظر من، این هم حکمت داشت و خواستِ حمید آقا این بود که گمنام زندگى کند و گمنام بماند. اهدافى که حمید دنبال مىکرد بین خودش و خداوند بود. حمید باکرى در وادى تظاهر یک قدم هم بر نداشت، با آنکه زحمات فراوانى در جنگ کشید. شهید حمید باکرى بهعنوان فرمانده در عملیاتهاى متعدد وجب به وجب در کنار رزمندگان حضور داشت و نفر اول در عملیاتها بود. به نقل از محمد حبیب اللهى، همرزم شهید حمید باکرى